نگویمت به خطا سازیا صواب طلب


کمینگر است زخود رفتنت شتاب طلب

اگر حقیقت انجام در نظر داری


ز هرکجاگهرت می رسد حباب طلب

شکست آبله هرگام ساغری دارد


سراغ آبی اگر خواهی از سراب طلب

گل نگاهی اگر چیده ای ز باغ وصال


به روز هجر ز مژگان ترگلاب طلب

به رفع کلفت هر آفتی ست تدبیری


گر آتشی به دل افتد زدیده آب طلب

جهان ز خبث تهی گشت تا تو بالیدی


به صفرنه فلک از قدر خود حساب طلب

کسی ز مرگ اگر رسم زندگی خواهد


تو هم ز عالم پیری بروشباب طلب

مقیم بیکسی آسوده از پریشانی ست


چوگنج عافیت از خانهٔ خراب طلب

تو قاصد هوسی از عدم به سوی وجود


حقیقت نفست خوانده شد جواب طلب

ز جنبش مژه درس اشارتت این است


که هرزه است نگاه اندکی حجاب طلب

بهار می طلبی سیر رنگ کن بیدل


ز جلوه آنچه طمع داری از نقاب طلب